دختــــر چهـــــار فصـــــل

به دلت گوش سپار... دل همه چیز را می داند!

دختــــر چهـــــار فصـــــل

به دلت گوش سپار... دل همه چیز را می داند!

پارمیس کوچولو

 

 

 

 پارمیس و مامان باباش اومده بودن مسافرت و قرار بود یه هفته پیش ما بمونن

 

پارمیس دو سال و نیم بیشتر نداشت اما دایره ی لغاتش از ده ساله ها چیزی کم نداشت!

 

انقده شیطون و جیگر بود که تو همون دو روز اول اسمای مختلف روش گذاشتیم:

                                                                  از قبیل : سونامی !    ترمیناتور !  و...

                                           

 

 

 

تقریبآ همه حاضر شده بودیم که بریم مهمونی

 

مامان پارمیس کوچولو تازه پارمیس رو حموم کرده بود ومشغول کار خودش بود

 

منم که یادم نبود حتی یک ثانیه هم نباید از پارمیس چشم برداشت یه هو دیدم مامانش با حالتی نزدیک به سکته خیره شده به پارمیس!!!

 

پارمیس کوچولو هم با چشمایی مهربون و لبخندی شیرین مشغول کارش بود :

 

 کل قوطی کرم رو خالی کرده بود رو لباساش و در جواب مامانش

 

با خونسردی تمام گفت : کرم میزنم  پوستم نره مامی جون !

 

مامان پارمیس کوچولو سعی کرد خودشو کنترل کنه

 

پارمیس و گرفت زیر بغلش که دستاشو بشوره با این امید که وقتی بچه رو

 

 به اون حالت بگیره کاری از بچه بر نمیاد حالا بگذریم ازین که در اون حالت هم

 

 پارمیس با یه حرکت ظریف پا شکرپاش رو از رو میز انداخت و ... !

                          ( اینجا جا داره که بگم جیگرشو سیخ سیخ  )

 

دوباره وضع به حالت عادی برگشت و همه تو حیاط آماده ی رفتن بودیم .

 

 پارمیس هم که مامانش لباساشو عوض کرده بود ترگل و برگل اومد پیش من

 

با یه لبخند ناز گفت : سلام !   بعدش با کف دستش چشمشو مالید و

 

 وقتی که دستش رو از صورتش کنار کشید ...!!!

 

خدای من! صورتش سیاه سیاه شده بلافاصله چشمم به دوچرخه ی گوشه ی حیات افتاد!!!

 

مامان پارمیس : پارمیس اییننننننننا  چیه؟؟؟؟؟

 

پارمیس که تنها نگرانیش این بود که چرا مامانش ناراحت شده یه نگاه به دستش انداخت و

 

 گفت : سایه !! ( اصولآ دخترا از همون اول عشق آرایش دارن ! )

 

 

شستن روغن سیاه دوچرخه اونم از رو دست و صورت لطیف و سفید یه بچه

 

به مراتب سخت تره از پاک کردن جوهر خودکار از رو فرشای پذیرایی!

 

 

سرتون و درد نیارم وقتی همه چیز مرتب و آروم به نظر می رسید و

 

ماشین و درآورده بودیم و منتظر مامان پارمیس بودیم که بیاد بیرون از خونه و به سلامتی بریم

 

 متوجه خنده های پارمیس شدیم که نشسته لبه ی حوض و

 

همه ی لباس هاشو خیس کرده و داره آب بازی می کنه!

 

( چهره ی پارمیس در اون لحظه --->  )

بذارین بقیشو نگم و خودتون حدس بزنین!

 

 

 

خلاصه اون  مهمونی به یکی از پر دردسر ترین  مهمونیای مامان پارمیس تبدیل شد

 

 و البته  یکی از خنده دار ترین روزای زندگی من !

 

 

 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
اسی پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:51

سلام خاطره چطوری دختر خوبی؟
نوشته ات زیبا بود موفق باشی

عالیجناب هلیش Sir Mohsen Hellish شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 15:58 http://mosix.blogsky.com

شعرایی که پرسیده بودی مال کیه واقعا خودمم نمی دونم... فقط شنیدم و حفظم... خواننده هاشم حبیب و سیاوش بودن...

خاطره دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:05 http://khaterehkh.blogsky.com

سلام
اول اینکه مخاطب خدا بود دیگه....
بعدش هم بچه ها خیلی شیرینن ..ولی بیچاره مامانش

توحید دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:39 http://thdmc.blogsky.com

ولی به پای دانیال ما نمیرسه!
آره موافقم...

شیما دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 13:36 http://shima460.blogsky.com

چه کسی در این دنیا سزاوار زندگی نیست،

آنکس که فراموش می کند یا آنکه فراموش می شود؟

کدامیک را ترجیح می دهی؟
دلداده ای دور از دسترس را که دلتنگیت از اوست یا کسی را که می بینی هر روز بی آنکه بخواهی؟

این قلب اگر در فراق تو هزار تکه شود، حتی یک تکه از آن را از دست نخواهم داد.
یه سر به من بزن خوشحال می شم

پرستو دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 21:33

سلام خاطره جون:
عید بهت تبریک میکم.
امیدوارم همیشه خوش باشی.

فرشاد سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 16:55 http://www.farshad29.blogsky.com

سلام امیدوارم موفق باشی راستی اگه خواستی میتونم قالب ویلاگتو برات عوض کنم خوشحال میشم باهات همکاری کنم..

حمید چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:45

تکراری بود ::::::‌ دی

افسانه یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 13:53

خیلی بامزه بود. دستت درد نکنه.

یاسمن دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:44 http://www.sedayeshekastan.blogfa.com/

kheli jaleb bood khatere joon:Dbayad bacheye ba mazei bashe vali be ghole khatere bichare mamanesh:Dmoafagh bashi

بردیا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 22:18 http://www.royaiy.blogfa.com

چه خفن بوده باز این بچه . :دی

سلام

خوبی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوشی ؟؟؟
شناختی مارو اصلا ؟؟؟؟ خوب معلومکه دیگه . نه حتمآ [نیشخند][نیشخند]
[نیشخند]

بابا با معرفت . ما نیایم شما دیگه پیشه ما نمیای دیگه . ای شیطون / . من خودم که

زیاد مسه قبل نیستم . ولی تو هم اینگاری بیشتر از من نیستی . به هر حال . همین

دیگه . نمیدونم چرا حسو حاله حرف زدنم دیگه نمیاد ( حاله تایپیذنو میگم نخند )

چراااااااااااااااااااا ؟ نیدونم خودم . اصلآ حاله زندگی کردنو ندارم . همین دیگه . بهتره

زیادی دیگه فک نزنم . (خنده ) (چشمک ) خوب کاری باری ؟؟؟ نههههههههههه

؟؟؟ .


بابای . ( بوش . دست . بابای )

راستی این رشته آشتو انتخاب کردی ؟‌:دی

توحید شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 14:42 http://thdmc.blogsky.com

نیستی؟!

قجری دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 18:43 http://ghahvehghajari.blogfa.com

سلام اسم دخترمن هم پارمیس است اونهم خیلی بامزه شیرین وزیرک است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد