دختــــر چهـــــار فصـــــل

به دلت گوش سپار... دل همه چیز را می داند!

دختــــر چهـــــار فصـــــل

به دلت گوش سپار... دل همه چیز را می داند!

حیف !

حیف از اشکهایی که ریخت

آن زمان که تو اشکهایم را

تظاهر می پنداشتی!

دلم گرفته!

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی ی ی ی ی ی ی ی ی آدمها!

من دلم گرفته

کــــمـــــــک!

************

یه جایی خوندم:

وقتی که خاطراتت زیاد می شه

به تعداد عکسهای روی دیوار اتاقت اضافه می شه

اما همیشه دلت واسه کسی تنگ می شه

که نمی تونی عکسشو به دیوار اتاقت بزنی!!!

کنکور ۸۶

 

ما که قسمت نشد برای بار دوم کنکور بدیم

 یعنی به عبارتی اگه هوس بود همون یه بارش مارو بس بود!

اما این هفته خیلی ها کنکور دادن.

جا داره از همین جا شونه ی تک تک دوستان رو بمالم و بگم نخسته!!!

ولی خداییش این کنکورم ستمه .

 اونا که خوب می خونن حق دارن مضطرب شن و خراب کنن

 در مقابل به نفع کسانی میشه که خونسرد و بی خیالن.

در هر صورت ایشالا به وقت همین حق عزیز همه موفق بشن

و بعضی ها که کنکورو بهانه ی خیلی چیزا کرده بودن

 دیگه بهانه ای واسه توجیه نداشته باشن  

سلام

من برگشتم!

امیدوارم بتونم هفته ای یه بار به روز کنم.

*****

از بچگی همیشه این تو ذهنم بود که همه ی آدما تو زندگیشون

 یه مقطع بحرانی و یه امتحان الهی بزرگ رو باید بگذرونن ؛

 حالا هر کس به اقتضای ظرفیتش.

 

تو اون مرحله رو گذروندی یا نه؟ اگه آره از تجربه هات بنویس برام.

فکر می کنم روزای حساسی رو در پیش دارم . برام دعا کن که موفق بشم.

*****

کم کم امتحانای دانشگاه ها تموم می شه و باز من و دوستام دور هم جمع می شیم

 و باز کلی ماجراهای کمدی رئال حاصل این دور هم بودن خواهد بود!

<< چه شود! >>

یلدا

 

یلداتون مبارک !

 

نفس!

 

تا حالا پیش اومده که نفست بگیره؟

احساس فشار شدید روی قفسه ی سینه

نفسی که همیشه خودش می اومده و می رفته حالا باید به زور بکشیش بالا

آخ!!! خیلی سخته.

 

 

اصلآ بگو ببینم ؛ تا حالا شده احساس کنی که داری نفس می کشی؟

 

 

من کی ام؟

 

تا حالا شده از یکی دور باشی بعد احساس کنی خیلی بهش نزدیکی؟

یا بر عکس

به یکی نزدیک باشی اما بازم احساس کنی خیلی ازش دوری!

 

نمی دونم متوجه منظورم می شی یا نه !

واقعآ دور بودن یا نزدیک بودن به چیه؟

 

پاک قاطی کردم .

آدم تو بعضی شرایط هر کاری کنه بازم نمی تونه خودشو گول بزنه.

بعد از ۱۸ سال و ۹ ماه و ۲۵ روز زندگی با خودم ؛

 کم کم دارم می فهمم که اصلآ خودمو نشناختنم!

احساساتم نیاز هام توقع هام و ... . عجیبه نه؟

نمیدونم ! یا نه ... شاید بدونم از چیه !!!

مخلص کلام این روزا به طرز عجیبی عجیب شدم !!!

میگی نه؟ بابا تابلوه . جمله ی قبل رو بخون ===> مخلص کلام !!! 

این چی بود آیا؟  

بابا توروخدا اگه کسی قبلآ این کلمه رو شنیده از من اعلام کنه خلاص شم!

*****

کم کم داریم به امتحانا نزدیک می شیم

بازم من کلی فکر و تصمیم کبری تو سرم دارم

 که احتمالآ مثل سالای قبل هیچ کدوم عملی نمی شه !!!

 نه دیگه فکر کنم آدم شدم امسال دیگه وضع فرق کرده

خاطره می خواد بترکونه اونم از نوع هسته ای!!!

!!!وووووووووووووووووووووف شاگرد اول!!!

*****

<<روز دانشجون رو قبل از همه به خودم بعد هم به سایر دانشجونا تبریک میگم>>

 

 

 

... !

 

 

از کجا شروع کنم !!!

 

نمی دونم... . آخه خیلی وقته به روز نکردم کلی حرف ناگفته دارم !

 

 

زندگی دانشجویی من هم شروع شد . یه دوره ی جدید !

 

یه فصل متفاوت از کتاب پر ماجرای زندگی من!

 

 

دانشگاه من تو یه شهر دیگست ! پس کم کم باید یاد می گرفتم که مستقل زندگی کنم.

 

دقت کردی خیلی از کارا که سخت به نظر می رسن وقتی که

 

تو موقعیتش قرار می گیری  واست عادی می شن؟

 

زندگی مستقل تو یه شهر دیگه هم اولش سخت به نظر می رسید

 

اما کم کم واسم جالب شد!

 

اما...

 

 

 

اما دانشگاه هیچ وقت مثل دبیرستان نمیشه . 

 

 

امشب بدجور دلم هوای دبیرستان رو کرده .

 

دلم واسه زنگای تفریح و حیات مدرسه یه ذره شده

 

واسه تک تک دوستام و شیطونی هایی که می کردیم ... . واسه در رفتن از کلاس.

 

واسه گیر دادن به دبیرای بیچاره !!!

 

دلم می خواد بازم از دفتر صدامون بزنن و

 

ما با تعریف و تمجید از کادر دفتر خرابکاری هامونو بپوشونیم !

 

شاید خندت بگیره ولی الآن که دارم به اون موقع ها فکر می کنم

 

                            هم بغض کردم و هم می خندم!

 

 

                                                        یادش بخیر... !

 

 

 

 

 

از یکی شنیدم :

    

دانشگاه جاییه واسه رشد کردن واسه بزرگ شدن از همه ی جهات !

 

 

 

من نمی فهمم اگه کسی بخواد بره دانشگاه و نخواد بزرگ شه تکلیفش چیه؟؟؟

 

این همه آدم بزرگ ! چه گلی به سر خودشون و دیگران زدن؟؟؟؟

 

 

 

بخون تا بفهمی !

 

 

 

چند روزیه فکرم خیلی مشغوله. چرا؟ گوش کن تا بگم .

 

 خدا رو چه دیدی شاید فکر تو هم درگیر شد!!

 

 

همایش نجوم شاخه ی آماتوری تو نیشابور برگزار شد

 

آدمای زیادی از شهرهای مختلف دور هم جمع شده بودند. مخصوصا مسئولین و ژورنالیست ها.

 

بین اونا یه ژورنالیست بود که به عبارتی اولین کسی بود که من حسرت زندگی شو خوردم .

 

آقای " بابک امین تفرشی " که احتمالا با فعالیت های ایشون آشنایی دارین

 

آقای تفرشی در ماهنامه ی " نجوم " مشغول به کارند اما چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد اصلا اینا نبود

 

 

 

روز اختطامیه ایشون عکسهایی رو که در طول سفرهای نجومی شون گرفتند رو به نمایش گذاشتند .

 

 

 وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه عکسهایی .

 

  به خودم گفتم اینا هم دارن زندگی می کنن ما هم احتمالا داریم زندگی می کنیم اما این کجا و ... !

 

سرتو درد نیارم این آقا زندگیشو وقف ستاره ها کرده بود و روزها بعد از گذروندن یه شب نجومی

 

 دوربین شو بر می داشته و طبیعت اطرافشو قاب می کرده .

 

 

 

این آقا به خاطر عشقی که به آسمون داشته و گاهی واسه ماجرا جویی و شکار کسوف

 

از طبیعت الموت گرفته تا  پرس پولیس و شبهای شفاف و مرموز کویر و

 

حتی قطب جنوب   کنار پنگوئن ها یا جنگلهای آمازون کنار سرخ پوست ها

 

 و آبشارهای طویل و استرالیا و ... رو تجربه کرده.

 

 

 

 مهم نیس که این آدم کیه مهم اینه که تا حالا تمام عمرشو زندگی کرده .

 

 واسه دلش . واسه آسمون . و به قول پائولو کوئیلو واسه افسانه ی شخصی خودش!

 

 

 

حالا ما چند تا کادر طلایی تو ذهنمون داریم که توش منظره های فوق العادست؟

 

اگه بخوایم درآمد این آدما رو ناچیز در نظر بگیریم

 

به نظر من بازم دستاورد اون با مال ما قابل مقایسه نیست!

 

 

به خدا داریم زندگیمون رو بیخود و الکی می بازیما !!

 

 

 

حالا نمی گم به این شدت اما یک ماه هم که شده شب پنجشنبه بزن بیرون تا عصر جمعه !

 

 بعد اگه دلت اومد بقیه ی پنجشنبه جمعه های زندگی تو

 

 بشین تو خونه و هی با ریموت تلویزیونتون در جهان سیر کن !

 

 


 

سایت آقای تفرشی که مطمئنم با دیدن عکسهاشون با من هم عقیده می شی :

http://www.dreamview.net/dv/index.html

 

۶ خبر تپل !

 

نخست عناوین خبر :

- عید نیمه ی شعبان

- پرتاب انوشه جونم

- مسافرت طول و دراز اینجانب

- خسوف جزئی

- اعلام نتایج دانشگــــــــــــاه

- همایش نجوم در نیشـــــــــــابور

     سلام دوس جونا چطورین . منم خوبم توووووووووووپ!

      حالا مشروح اخبار:

 

- اول از همه این عید خوشگل رو به همه تبریک میگم ۱۰۰ سال به این سالا

    ( تو دلت یه صلوات واسه اونی که امشب تولدشه بفرست)

 

- حتمآ همتون انوشه انصاری رو کم و بیش میشناسین این هفته سفر فضایی انوشه جونم شروع میشه !

   دوسش دارم هزارتا...!!!  البته دومین ایرانی فضانورد من خواهم بود هااااا !

  

- آقا جای همتون خالی از ۱ شهریور زدیم به دل مسافرت هنوووزم در سفریم

 

- پنج شنبه ای که گذشت یک ماه گرفتگی جزئی داشتیم که منم از یکی از 

  توابع تهران ( امامه ) باغ یکی از فامیلا تا جایی که تونستم ماهو نگاه کردم

 

- نتایج دانشگاه آزاد اومد : قبولی در انتخاب اول فیزیک مشهد ( مام شدیم دانشجون ) .

دانشگاه سراسری هم فردا ۸ صبح اعلام میشه!

 

- بیست و دوم تا بیست و چهارم همایش نجوم باز هم در نیشابور برگزار خواهد شد .

این خیلی عالیه که نیشابور داره به قطب نجومی ایران تبدیل میشه

 

 

 

                                     قرررررررررررررررررررررررررررررربون همتون! فعلآ

 

پارمیس کوچولو

 

 

 

 پارمیس و مامان باباش اومده بودن مسافرت و قرار بود یه هفته پیش ما بمونن

 

پارمیس دو سال و نیم بیشتر نداشت اما دایره ی لغاتش از ده ساله ها چیزی کم نداشت!

 

انقده شیطون و جیگر بود که تو همون دو روز اول اسمای مختلف روش گذاشتیم:

                                                                  از قبیل : سونامی !    ترمیناتور !  و...

                                           

 

 

 

تقریبآ همه حاضر شده بودیم که بریم مهمونی

 

مامان پارمیس کوچولو تازه پارمیس رو حموم کرده بود ومشغول کار خودش بود

 

منم که یادم نبود حتی یک ثانیه هم نباید از پارمیس چشم برداشت یه هو دیدم مامانش با حالتی نزدیک به سکته خیره شده به پارمیس!!!

 

پارمیس کوچولو هم با چشمایی مهربون و لبخندی شیرین مشغول کارش بود :

 

 کل قوطی کرم رو خالی کرده بود رو لباساش و در جواب مامانش

 

با خونسردی تمام گفت : کرم میزنم  پوستم نره مامی جون !

 

مامان پارمیس کوچولو سعی کرد خودشو کنترل کنه

 

پارمیس و گرفت زیر بغلش که دستاشو بشوره با این امید که وقتی بچه رو

 

 به اون حالت بگیره کاری از بچه بر نمیاد حالا بگذریم ازین که در اون حالت هم

 

 پارمیس با یه حرکت ظریف پا شکرپاش رو از رو میز انداخت و ... !

                          ( اینجا جا داره که بگم جیگرشو سیخ سیخ  )

 

دوباره وضع به حالت عادی برگشت و همه تو حیاط آماده ی رفتن بودیم .

 

 پارمیس هم که مامانش لباساشو عوض کرده بود ترگل و برگل اومد پیش من

 

با یه لبخند ناز گفت : سلام !   بعدش با کف دستش چشمشو مالید و

 

 وقتی که دستش رو از صورتش کنار کشید ...!!!

 

خدای من! صورتش سیاه سیاه شده بلافاصله چشمم به دوچرخه ی گوشه ی حیات افتاد!!!

 

مامان پارمیس : پارمیس اییننننننننا  چیه؟؟؟؟؟

 

پارمیس که تنها نگرانیش این بود که چرا مامانش ناراحت شده یه نگاه به دستش انداخت و

 

 گفت : سایه !! ( اصولآ دخترا از همون اول عشق آرایش دارن ! )

 

 

شستن روغن سیاه دوچرخه اونم از رو دست و صورت لطیف و سفید یه بچه

 

به مراتب سخت تره از پاک کردن جوهر خودکار از رو فرشای پذیرایی!

 

 

سرتون و درد نیارم وقتی همه چیز مرتب و آروم به نظر می رسید و

 

ماشین و درآورده بودیم و منتظر مامان پارمیس بودیم که بیاد بیرون از خونه و به سلامتی بریم

 

 متوجه خنده های پارمیس شدیم که نشسته لبه ی حوض و

 

همه ی لباس هاشو خیس کرده و داره آب بازی می کنه!

 

( چهره ی پارمیس در اون لحظه --->  )

بذارین بقیشو نگم و خودتون حدس بزنین!

 

 

 

خلاصه اون  مهمونی به یکی از پر دردسر ترین  مهمونیای مامان پارمیس تبدیل شد

 

 و البته  یکی از خنده دار ترین روزای زندگی من !

 

 

 

 

علت تاخیر

سلام دوس جونا

 

شرمنده ! درگیر انتخاب رشته هستم.

ایشالا  این فرم انتخاب رشته رو پستش کنم اینجا رو هم به روز می کنم.

 

                                         

 

               قرررررررررررررررررررررررررررررررررررربون همتون!!!!

آسمون اول!

 

 

"  پشت این آسمان آسمانی دیگر است "

 

 

      وای خدای من! مگه میشه؟

 

       اولش برام خیلی سخت بود.

 

    آسمونو میگم. آخه بهترین دوستمه .

 

 

  رو حساب اینکه خیلی وسیعه و مهربون عاشقش شدم . شبا تا به

 

  ماهش شب بخیر نمی گفتم و نمی بوسیدمش اصلآ خوابم نمی برد.

 

 

 

  واسه تک تک ستاره هاش اسم گذاشتم اسمایی که فقط

 

                                      خودم میدونم و خودش و خدا!

 

 

  عشق من یه طرفه نبود . اونم همیشه تو بدترین شرایط

 

  وقتی که از همه می بریدم بغلم می کرد.

     

                          آغوشی به وسعت کهکشانها!

 

  گاهی هم با بارونای غافلگیر کننده حسابی دلبری می کرد.

 

 

 

  خلاصه اینکه من از پنجره ی اتاقم پلی داشتم به دل آسمون!

 

  پلی از نور و واژه با پله هایی که از تکه های ستاره ساختیم و

 

                                   با گلهای زمینی تزیینش کردیم.

 

 

  اما...! اما یه روز از یه برنامه ی رادیویی * شنیدم

 

   که : " پشت این آسمان آسمانی دیگر است" .

 

                      و طبیعتآ پشت آن نیز هم!

 

 

  گفتم که! اولش خیلی برام سخت بود.

 

یعنی ممکنه آسمونی وسیعتر از آسمون من وجود داشته باشه؟

 

 

  یه کم که گذشت فهمیدم می تونم از آسمون اولی

 

  به شیش تا آسمون بعدی پل بزنم!

 

 

 اما امشب...! امشب وقتی آسمون زیباترین شهاب خودشو پیشکشم کرد...

                                            

                                               دوباره دلم لرزید .

 

 

  امشب فهمیدم آسمون من _ چه کوتاهترین و چه بلندترین _ همین

 

  آسمونیه که همیشه آرامش وگرمای آغوشش رو حس می کنم... .

 

 

" آسمون اول "

 


 *   اسم اون برنامه ی رادیویی : * روی خط جوونی * شبکه ی رادیویی جوان *

 

  

 

دوباره بـــــــــــرگشـــــــــتــــــــم

 

این روزا هر کی هر جا منو گیر می آره از کنکور می پرسه اینجا دیگه نمی خوام از کنکور بگم.

یه تابستون خنک . یه تعطیلی تپل . گردش و تفریح و ...

اما نه...! خوب که فکر می کنم می بینم هیچ تعطیلاتی به پای تابستونای بچگی نمی رسه .

دوچرخه بازی با بچه های همسایه ... دشمنی خنده دار بچه های کوچه کوچیکه با بچه های کوچه بزرگه! 

 یادش بخیر هرچی که بدستمون می رسید می ریختیم تو یه قابلمه ی کوچولو مثلآ غذامون بود

 

انگار آدما هر چی بزرگتر می شن نسبت به اینکه فکرشون درگیر شه حریص تر می شن !

مدام دوست دارن حتی اوقات فراغت خودشون رو با ذهن شلوغ بگذرونن .

نمیدونم... شاید اینم یه جور تفریحه دیگه !

 

آقا بگذریم .

خود من که تا الان تابستون خوشگلی داشتم ایشالا واسه تو هم خوش تر از مال من گذشته باشه

 

خوب دیگه با این پست دوبـــــــاره من شـــــــروع کـــــــردم 

 

اطلاعیه :

از این به بعد هفته ای یه بار به روز می کنم


تولد مژگان جونم هم مبارک!